متن زیبا برای پدر و مادر
هیچ جای دنیا امنیت دستهای پدر و مادر رو نداره! همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچکتر میشود. ولی پدر… یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سختتر از این حرفهاست. فقط هیچ […]
هیچ جای دنیا امنیت دستهای پدر و مادر رو نداره!
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچکتر میشود. ولی پدر…
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سختتر از این حرفهاست. فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد…
بیایید قدردان باشیم…
به سلامتی پدر و مادرها
مادر یعنی آرامش
پدر یعنی آسایش
خدا هرگز این دوتارو از ما نگیره …
پدرم، تنها کسی است که باعث میشه
بدون شک بفهمم فرشتهها هم میتوانند مرد باشند.
اتفاقهایی هست که حسرت آن تا همیشه باقی میمانند
مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان پدر و مادر …
به سلامتی مادر و پدرم که هزار بار تَرک برداشتن و یـک بـار دم از شکست نــزدن
کهنه را پــوشیــدن و ذوق لبـاس نــو را به من بخشیـــدن
غــرورم را خریـــدن و یک بــار مغــرورم نـگشتن
پــرواز یــادم دادن و پـــریـــدنــم را نگـریـستـن
پـــــدر و مادر مهربانم
من از شما من شــدم
هستیــم از هستی شماست
دستانم را بگیرید که بزرگ کودکتان هنوز غرق در نیاز به شماست
حواسمان باشد!
حواسمان به چروک هایِ دور چشم مادرانمان و لرزش دستهای پدرانمان باشد
حواسمان به ترشدن های گاه و بیگاهِ چشمهای کم سو و دلتنگیِ شان باشد!
حواسمان باشد که آنها خیلی زود پیر میشوند!
حواسمان باشد خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکنیم از کنارمان میروند…
حواسمان باشد به دلگیریِ غروبهایِ تنهاییشان…
حواسمان باشد که آنها تمامِ عمر حواسشان به ما بوده…
به آرام قد کشیدنمان بوده، به نیازها ونازهایمان بوده….
آنها یک روز آنقدر پیر میشوند که حتی اسمهایمان را هم فراموش میکنند….
حواسمان به گرانترین و بی همتاترین عشقهایِ زندگیمان…
به “بابا” به “مامان” ها خیلی باشد!
خیلی لطفاً…
وقتی پشت سر پدرت از پلهها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره
میفهمی پیر شده!
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه، میفهمی پیر شده!
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه…
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصههای تو هستش
دلت میخواد بمیری…
پدر عزیزم بخاطر زحماتت ممنون
پدر جان
سحرگاهان که نسیم آیتی از پاک بودن را به گلها هدیه میبخشد
به آن محراب پاکش آرزو کردم برایت
خوب دیدن، خوب بودن، خوب ماندن را
با تمام وجودم دوستت دارم.
دختری مادرش ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ…
مادر ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، نمیتوانست ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ میریخت،
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ زن ﭘﯿﺮ را مینگریستند،
ﻭ دختر ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و درعوض غذا را به دهان مادر میگذاشت،
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ مادر ﻏﺬﺍیش ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، دختر ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ مادر ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، سر و وضعش را مرتب کرد ﻭ عینکش ﺭﺍ تميز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ،
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩِ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ آنان را مینگریستند!!
دختر ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ مادر ﺭﺍﻫﯽ
ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ.
ﺩﺭ این هنگام خانم پیری ﺍﺯ ﺟﻤﻊ
ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ:
دخترخانم ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ نمیکنی ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ گذاشتهای؟!
دختر ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر خانم…فكر نمیکنم ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ گذﺍﺷﺘﻪ باشم.
ﺁﻥ زن ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻠﻪ، دخترم. ﺑﺎﻗﯽ گذاشتهای!
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ دخترﺍﻥ…
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪٔ مادرﺍﻥ…
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..!!
کاش سورهای به نام “مادر” بود که این گونه آغاز میشد:
قسم بر بوی دستانت، که بوی خانه و آشپزخانه میدهد
و قسم بر چشمانِ همیشه نگرانت…
قسم بر بغض فرو خوردهات که شانهی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت،
که
بهشتِ زیر پایت، گوارای وجودت…
(زنده باد همهی مادران در قید حیات و شاد باد روح تمامی مادران عزیز سفر کرده…)
خاک زیر پاتم مادر
اگر خریدنی بود میخریدم!
برای مادر؛ کمی جوانی
برای پدر؛ عمر دوباره
و برای خودم؛
خندههای کودکی…
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید